چهار شنبه 29 اسفند 1392برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : فهیمه
طریق دوست داشتنی هر چیز این است که بدانی ممکن است آن را از دست بدهی .
چهار شنبه 29 اسفند 1392برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : فهیمه
قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلبتو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت) دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود ..آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم
چهار شنبه 29 اسفند 1392برچسب:, :: 9:13 :: نويسنده : فهیمه
پرسيد به خاطر كي زنده هستي؟ با اينكه دلم مي خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش
گفتم به خاطر هيچ كس.
پرسيد پس به خاطر چه زنده هستي؟ با اينكه دلم فرياد ميزد "به خاطر تو"
با يك بغض غمگين گفتم به خاطر هيچ چيز.
ازش پرسيدم تو به خاطر چي زنده هستي؟ در حاليكه اشك تو چشمانش جمع شده بود
گفت به خاطر كسي كه به خاطر هيچ زنده است
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 19:11 :: نويسنده : فهیمه
یه روزگار بد یه دختر کور بود که پسری رو دوست داشت پسره هم اونو خیلی دوست داشت بعد دختره میگه
اگه من بینا بودم اونوقت می فهمیدی که چقدر دوست دارم .بعد ها یکی پیدا میشه چشماشو می ده به دختره بعد
دختره که بینا میشه می بینه دوست پسرش کوره ترکش می کنه ولی پسره بهش می گه برو ولی خیلی
مراقب چشام باش
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 14:57 :: نويسنده : فهیمه
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام دوست من ممنون میشیم اگه نظر بدین و بگین نمای کلبمونو می پسندین یا سال جدید اونو تغییر بدیم با نظراتتون خوشحالمون می کنید.
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : فهیمه
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﻓﺘﯽ ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ... ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ؟ !! ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ... ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟ ... ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟ ... ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ... ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ... ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟ ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!! ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ ... ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ ... ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!! ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ ... ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ !!! ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ ...
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : فهیمه
زنه میره نجاری میگه آقا کمد بساز یارو کمد میسازه.
زنه دوروز بعد میاد میگه اتوبوس که رد میشه کمده میلرزه! نجاره میگه چرا مزخرف میگی اتوبوس چه صیغه ایه خلاصه میاد پیچ میچاشو محکمتر میکنه و میره دوباره فرداش زنه میاد میگه .........اتوبوس رد میشه کمد میلرزه اینم میگه بابا پدر مارو درآوردي . اصن من میرم تو کمد میشینم اتوبوس رد شه ببینیم چیه. میشینه تو کمد یه دفه شوهر زنه میاد خونه در کمدو باز میکنه میگه تو اینجا چی کار میکنی؟ نجاره میگه اگه بهت بگم منتظر اتوبوسم باورت میشه؟؟؟!!! ***************************************
وقتی پنج ثانیه قبل از آلارم موبایل بیدار می شم و اونو خاموش می کنم احساس می کنم بمب خنثی کردم
******************************
- تا حالا دقت کردین وقتی یه نفر شمارو دعوت به دیدن یه فیلمی که قبلا خودش دیده می کنه تو مدت فیلم یه جوری نگاتون می کننه که انگار خودش فیلم رو ساخته؟!
************************
- تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد مرغ است.
****************
یه فامیل داریم ۲۸ ساله بیکاره! اگه دو سال دیگه بیکار بمونه بازنشسته میشه؟ ********* توی تاکسى اگه دقیقا جایى که میخواى پیاده شى به راننده بگى، ۵۰ متر جلوتر وامیسته! ولى اگه ۵۰ متر قبل از مقصد بگى فورا ترمز میگیره !!:|
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده : فهیمه
شخصي نزد همسايه اش رفت و گفت: گوش کن! مي خواهم چيزي برايت تعريف کنم.
دوستي به تازگي در مورد تو مي گفت.... همسايه حرف او را قطع کرد و گفت:
- قبل از اينکه تعريف کني، بگو آيا حرفت را از ميان سه صافي گذرانده اي يا نه؟ - کدام سه صافي؟
- اول از ميان صافي واقعيت. آيا مطمئني چيزي که تعريف مي کني واقعيت دارد؟ -نه. من فقط آن را شنيده ام. شخصي آن را برايم تعريف کرده است.
- سري تکان داد و گفت: پس حتما آن را از ميان صافي دوم يعني خوشحالی گذرانده اي. مسلما چيزي که مي خواهي تعريف کني، حتي اگر واقعيت نداشته باشد، باعث خوشحالي ام مي شود.
- دوست عزيز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. بسيار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمي کند، حتما از صافي سوم، يعني فايده، رد شده است. آيا چيزي که مي خواهي تعريف کني، برايم مفيد است و به دردم مي خورد؟
- نه، به هيچ وجه!
همسايه گفت: پس اگر اين حرف، نه واقعيت دارد، نه خوشحال کننده است و نه مفيد، آن را پيش خود نگهدار و سعي کن خودت هم زود فراموشش کني...
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 11:48 :: نويسنده : فهیمه
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : فهیمه
1-دوستت دارم،نه به خاطر شخصیت تو،بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام بودن با تو پیدا می کنم.
2-هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.
3-اگر کسی تو را آنگونه که خواهی دوست ندارد،به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
4-دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.
5-بدترین شکل دلتنگی برای کسی آنست که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.
6-هرگز لبخند را ترک نکن،حتی وقتی ناراحتی،چون هرکس ممکن است عاشق لبخند تو شود
7-تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی،ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.
8-هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند،نگذران.
9-شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را،به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.
10-به چیزی که گذشت غم نخور،به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.
11-همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند،با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی.
12-خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمین باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.
13-زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار،بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 11:10 :: نويسنده : فهیمه
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 10:21 :: نويسنده : فهیمه
ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من ای حسرت روزهای شیرین در من بی مهری انسان معاصر در توست تنهایی انسان نخستین در من
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : فهیمه
سخت است هی باشدخیالت ، هی نباشی تو هی من بسازم عشق را ، از هم بپاشی تو
من سایه ی سرد زمستان گوشه ی ایوان فیروزه در فیروزه های روی کاشی تو
من صاف و ساده ، متنِ یک احساس رودرو غرق ِ هزار اما و آیا و حواشی تو
با هر حضور سرد، با هر گفتگوی گرم داری به هر صورت دلم را می خراشی تو
من بی قراری های یک ابر ِ زمینگیرم ابری که نیت کرده بارانش تو باشی ، تو
چهار شنبه 28 اسفند 1392برچسب:, :: 10:15 :: نويسنده : فهیمه
خانه دل تنگ ِ غروبی خفه بود
سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 14:49 :: نويسنده : فهیمه
از وقتی که شماره شو به بلَک لیست گوشیم انتقال دادم چند ماهی میگذره… شیش،هفت تا اس داده بود که چند هفته بعد خوندمشون. اون موقع از دستش عاصی بودم. واقعاً اذیت میکرد. یه شب با یه شماره دیگه اس داد برا همین نرفت تو بلک لیستم نوشته بودکه اگه میخوای دیگه اس ندم بهت،یه چیزی بگو. بدون معطلی جواب دادم و همون چیزی رو که میخواست براش فرستادم چون واقعاً دیگه نمیخواستم اس.ام.اساشو ببینم. دیگه ا………س نداد نمیدونم اصلاً چی شد که اینطور شد. دیگه سراغمو نگرفت انگار نه انگار که من “هستم” به هرحال اعتراف میکنم که خیلی دلم برای اس.ام.اس هاش تنگ شده. اگه الان اینارو میخونی، ازت میخوام که یه شانس دیگه بهم بدی. قول میدم بچه ی خوبی بشم ! هم تو مسابقه ها شرکت کنم هم آهنگ پـیشواز داغ هفته رو انتخاب کنم و حتی با شارژ ۱۶۸۶۵۰ریال، برنده ۱۰۰ تومن اعتبار هدیه داخل شبکه شم ..! ایرانسل دوسِت دارم !
سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : فهیمه
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد.پسرک شیر را سرکشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد.تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد.پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد.وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت.مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود.او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد.پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد
سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 9:41 :: نويسنده : فهیمه
با یاد سرخی گونه هات..
سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 9:24 :: نويسنده : فهیمه
شهر از بالا زیباست ، و ادم ها از دور جذاب لطفا فاصله مناسب رو حفظ کنید تا قشنگ بمونین.
سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 9:17 :: نويسنده : فهیمه
پسری از مادرش پرسید، چگونه خواهم توانست برای خودم زنی لایق پیدا کنم؟ مادر پاسخ داد: نگران پیدا کردن زن لایق نباش ، روی مردی لایق شدن تمرکز کن.
دو شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 9:14 :: نويسنده : فهیمه
فقط توئی و بس .. بقیه ی دنیا فقط تجسم خودته... آدمهای تو زندگیت ،همینایی که دورو برتن ،فقط براساس فکرایی که داری ،میان تو زندگیت...هر وقتم بخوای ناپدید میشن!!
باور میکنی این خودتی که داری واقعیتهای زندگیت روشکل میدی ؟؟
دو شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 9:14 :: نويسنده : فهیمه
زنانه دل ببند مردانه بمان و... و کودکانه ابراز کن
دو شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 9:12 :: نويسنده : فهیمه
هیچ وقت با کسی که دوستش داری ، طولانی قهر نکن ... چون بی تو زندگی کردن رو یاد می گیره
دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 19:42 :: نويسنده : فهیمه
اگه یه روز فرزندی داشتی، بیشتر از هر اسباب بازی دیگه ای براش بادکنکبخر... بازی با بادکنک خیلی چیزها رو به بچه ها یاد میده . بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک ؛ تا بتونه بالاتر بره . بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی می تونن توی یه لحظه ،حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن ،پس نباید بهشون وابسته بشه.
و مهمتر از همه بهش یاد میده، وقتی چیزی رو دوست داره ، نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدن رو بهش بِبَنده ، چون ممکنه برای همیشه از دستش بِده...
دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : فهیمه
اﮔﻪ ﻋﺎﺷـــﻖ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺷﮕﻠﯿﺶ ...
دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : فهیمه
دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : فهیمه
خدایا...
فقط تو می دانی که در این شبهای پر تکرار چه آرزوها به سر دارم.. آرزو دارم که سر بر زانویت بگذارم ... دیگر دنیایم بس است ... دیگر عذابم بس است... خسته ام ... خسته از نامهربانی این چرخ فلک ... دستم را بگیر که دیگر طاقت ماندن ندارم...
دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 14:59 :: نويسنده : فهیمه
چقدر جالب !
تو لحظه هاي داغوني فقط يه نفر ميتونه آرومت کنه اونم کسيه که داغونت کرده …
دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 14:58 :: نويسنده : فهیمه
تنهايي رو دوست ندارم ، اما دوست دارم در قلب تــــــو تنها باشم... تنـــــهاي تنــــهای تنــــــــــــها....
دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : فهیمه
دلم هوای آغوشت را دارد هوای شبی سرد در آغوش مردانه ات
بگو تمام تو مال من است!
دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : فهیمه
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست پس قشنگی های دنیا مال کیست ؟ باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟
دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:, :: 9:17 :: نويسنده : فهیمه
کسی ما را نمی پرسد کسی ما را نمی جوید کسی تنهایی مارا نمی گرید
دلم در حسرت یک دست دلم در حسرت یک دوست
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست و اما با توام ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی کدامین آشنا آیا به جشن چلچراغ عشق مهمان میکند ما را بگو ای دوست بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی آیی تو حتی روزهای تلخ نامردی نگاهت التیام دستهایت را دریغ از ما نمیکردی من امشب با تمام خاطراتم با تو هم خواهم گفت من امشب با تمام کودکیهایم برایت اشک خواهم ریخت من امشب دفتر تقویم عمرم را به دست عاصی دریای ناآرام خواهم داد همان دریا که میگفتی که بغض شکوه هایم از گلویش موج خیزش زخم برمیداشت بگو ای دوست بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی
کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی
یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
درپیش چشم همه…
یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:, :: 18:31 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم
یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
آن شب شب نحسی بود … با او تماس گرفت : چرا ؟ مگه من چی کار کردم ؟ دختر در جوابش : تو … نه عزیزم تو خیلی پاکی … ولی من … تو لیاقتت بیشتر از منه … گفت : این حرفا چیه ؟ تو می دونی یا من ؟ من دوست دارم … به خدا بدون تو می میرم … دختر گفت : این از اون دروغا بودا … ولم کن … ازت خسته شدم … تو زیادی عاشقی … پسر : مگه بده آدم عاشق باشه … ؟ دختر : آره واسه من بده … عشق دروغه … پسر : نه به خدا من عاشقتم … دختر : ولم کن حوصلتو ندارم … پسر آهی کشید و گفت نه تو رو خدا نمی خوام از دستت بدم … صدای قطع شدن مکالمه آمد … تازه به خانه رسیده بود … وارد اتاقش شد و با دیدن عکس او در پشت زمینه ی کامپیوترش ، اشکش جاری شد … آهنگ مورد علاقه ی او را گذاشت تا پخش شود … به اواسط آهنگ رسیده بود که بغضش ترکید … بود و نبودم … همه وجودم … آروم جونم … واست می خونم … دل نگرونم اگه نباشی بدون چشمات مگه میتونم ؟ گرمی دستات … برق اون نگاه … یادم نمیره طعم بوسه هات … کاشکی بدونی اگه نباشی … می شکنه قلبم بی تو و صدات … و می گریست … بدون شام خوردن به رختخواب رفت … و با فکر او به خواب … ساعت ۳:۱۲ بامداد بود … از جا پرید … خواب او را دیده بود … بلند شد و روی تختش نشست … به بی معنی بودن زندگی بدون او پی برده بود … نمی خواست دیگر با هیچ کسی باشد … پیامکی ارسال کرد : ” الان که این پیامک رو می خونی جسمم با تو غریبه شده ولی بدون روحم همیشه دوست داره ، دیدار به روز بیداری بدن ها … دوستت دارم … بای “ به بیرون از اتاقش رفت … داخل آشپز خانه شد … پنجره ی آشپز خانه به اندازه ی او بزرگ بود … داخل کوچه را نگاهی کرد … سکوت در کوچه ی ساختمانشان فریاد می کشید … پنجره را باز کرد …
یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:, :: 18:19 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
نیستی و دلتنگ تو هستم ، با اینکه همیشه به یادتم ، باز هم در این یاد در فکر تو هستم نیستی و اشک است که حلقه زده در چشمانم ، یک لحظه در فکر رفتم که کاش اینک بودی در کنارم که آرامش بدهی به قلبم ، دلم گرفته همنفسم تو خودت میدانی که وقتی نباشی در کنارم ، مثل حالا آشفته و پریشانم در این هوایی که دلم گرفته ، کاش میشد در کنارم بودی و با حضورت آرامم میکردی که چگونه معجزه میشود، با وجود تو چه غوغایی میشود در دلم! تا که میخواهم از این عالم دلتنگی رها شوم ، انگار که میخواهم از این دنیا جدا شوم ! مگر آنکه یک آدم سر به هوا شوم ، تا در آن لحظه بی نفس ، بی هوا شوم ! نیستی و نبودنت خنجر است که فرو میرود در قلب بی طاقتم ! من شاهد اینم که دلم عذاب میکشد ، طعم تلخ نبودنت در کنارم را میچشد ! این من و این دلتنگی ها ، دلم گرفته از بی محبتی های این زمانه ! که چرا نباید در کنار عشقم باشم ، چرا نباید در آغوش همنفسم باشم! و من آرام مینویسم ،بی صدا اشک میریزم ، اما درون دلم فریاد است ! فریاد !!! فریادی که تنها قلب تو میشوند از اعماق احساساتمان ، دردی که تنها قلب ما میکشد از فاصله بینمان! میترسم تا بخواهد شکسته شود فاصله بینمان ، شیشه عمرمان نیز بشکند ، و آخر سر میماند حسرت و به جا میماند همان صدای فریاد !
یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:, :: 18:19 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
حس قشنگیه یکی نگرانت باشه یکی بترسه از اینکه یه روز از دستت بده سعی کنه ناراحتت نکنه، وقتی ازش جدا میشی :پیام بده
عزیزدلم رسید؟ قشنگه :یهوبغلت کنه، یهو.. توی جمع.. درگوشت بگه دوست دارم! بگه که حواسم بهت هست. ازت حمایت کنه..
یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
هیچ انتظاری شیرین نیست. انتظارها شور و شیرین و ترش و گس و ملس ندارند. همه شان تلخند.حالا بعضی ها از اول تلخ ِ
تلخند و بعضی ها،به مرور زمان تلخ میشوند. آقای پستچی! انتظار ِ آمدن ِ تو،انتظار ِ لیمو شیرینی است. چند روزی میشود که شیرینی اش رفته.نگذار تلخی اش دلم را بزند. زودتر بیا لطفا!
|