شب را نوشیدهام
و بر این شاخههای شکسته میگریم
مرا تنها گذار
ای چشم تبدار سرگردان
مرا با رنج بودن تنها گذار
مگذار خواب وجودم را پرپر کند
مگذار از بالش تاریک تنهایی سربردارم
و به دامن بیتار و پود رویاها بیاویزم
سپیدی های فریب
روی ستونهای بی سایه رجز می خوانند.
طلسم شکسته ی خوابم را بنگر
بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته
او را بگو
تپش جهنمی مست
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیدهام
نوشیدهام که پیوسته بیآرامم
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار…
نظرات شما عزیزان: