شنبه 24 اسفند 1392برچسب:, :: 9:44 :: نويسنده : فهیمه
اگر دل ببندی به بال نسیم به یک چشم بستن به هم میرسیم نترس از جنون، ساز لیلا بزن بگو عاشقم ، دل به دریا بزن! من آوازهخوان لبان توام مصیبتکش گیسوان توام به دوش دلم، بار دوری چقدر؟ فدایت بگردم! صبوری چقدر؟ عزیز منی، کینهتوزی مکن گناه است پروانهسوزی مکن چرا خندة زورکی میکنی شب و روز من را یکی میکنی دلآزرده بودن گناه است و بس پل آشتی یک نگاه است وبس جهان کوچة سبز پیوندهاست بهشت خدا پشت لبخندهاست بخند ای بهارِ دل سرد من! کسی نیست غیر از تو همدرد من تو اندوه من باورت میشود تو از عشق خیلی سرت میشود تو سر سبزی روزگار منی در این سال قطبی بهار منی به حقِ دل ِحضرت فاطمه جدا کن حساب مرا از همه کنارم بمان ای تسلای من! که بی اعتبار است فردای من به جان تو کز هر دو عالم سری تو از هر که من داشتم بهتری به سوزانی تیر آهت قسم به اردیبهشت نگاهت قسم به لرزی که در جانم انداختی بر ارکان ایمانم انداختی کجا پای از این ورطه پس میکشم برای تو دارم نفس میکشم بزن زخمه بر ساز دلتنگیام که من تشنة جام یکرنگیام به فکرم نباشی هدر میشوم رهایم کنی در به در میشوم اگر بادهخوارم حریفم تویی اگر شعر دارم ردیفم تویی به مولا قسم هر چه گویم، کم است دهانم پر از "دوستت دارم" است ![]() ![]()
شنبه 24 اسفند 1392برچسب:, :: 9:43 :: نويسنده : فهیمه
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام
![]() ![]()
شنبه 24 اسفند 1392برچسب:, :: 9:29 :: نويسنده : فهیمه
گمان نمی کنم این دستها به هم برسند دو دلشکسته ی در انزوا به هم برسند کدام دست رسیده به دست دلخواهش که دست های پر از عشق ما به هم برسند فلک نجیب نشسته است وموذیانه به فکر... که پیش چشم من این ، دوچرا به هم برسند شکوه عشق به زیرسوال خواهد رفت وگرنه می شود آسان دو تا به هم برسند
![]() ![]()
شنبه 24 اسفند 1392برچسب:, :: 9:23 :: نويسنده : فهیمه
روزی زنی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود
بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان ...صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى مرا بغل کن چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد فاصله ابراز عشق دور نیست فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید
![]() ![]()
جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 16:8 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــدن مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همه فصلهایِ قشنگِ زندگیم خریده ام تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان دیوانـــــه، خود خــــواه، بی احساس نمیــــفروشــــــــم….!!!!
![]() ![]()
جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 16:4 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
و حـتی لیـاقت ایـن رو نـداری که یـادگاریـاتو نــگه دارم … تو هـیچ جایی در خاطرات و ذهن آشـفـته من نـداری … چـقدر ساده بودم که فکر میـکردم با بـقیه فـرق میکنی.. تـو فقـط بــازیگـر بــهتری بــودی
![]() ![]()
جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
باز هم بیخودی قهر کرده بود و من هم از سر لج خودم را بخاطر غرورم به بی خیالی زده بودم
![]() ![]()
جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
دلت که گرفته باشد … شادترین آهنگها روضه خوانی میکنند … شلوغ ترین مکانها ، تنهاییت را به رخت میکشند … و شادترین روزها برای تو غمگین ترین روزهاست … دلت که گرفته باشد ، نغض میشود همه قانونها … ![]() ![]()
جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 15:53 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ ![]() ![]()
جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون
اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت … دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او ……!!! آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را
زیباترین معصوم دنیا میکند … پس خود را گناهکار مبین…… من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یکروز شفا داد … و تنها یکی سپاسش گفت !!! من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده … یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر…. !!! پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند … از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند !!! خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد … پس به راهت ادامه بده !!!
![]() ![]() ![]() |