کلبه دل
دل نوشته
درباره وبلاگ


کلبه دل مان را در روز عشق از جنس عشق وامید ساخته ایم امیدواریم با نظرات خود کلبه دل بهترین کلبه شود.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 139
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 361
بازدید ماه : 1082
بازدید کل : 102055
تعداد مطالب : 495
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1


Alternative content




Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه







آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون

غايت ونهايت محبت را عشق گويند.

عشق از محبت خاص تر وخالص تر است؛زيرا هرعشقی محبت باشد

اما هرمحبتي عشق نباشد.ومحبت اخص از معرفت است

زيرا هر محبتي معرفت باشد اما هرمعرفتي محبت نباشد.

 

عشق حقیقی.عشق مجازی

عشق مجازی از حسن صوري پيدا مي شود ومانند آن ناپيدار است

 از اين عشق حاصلي جزء بقاي نسل باقي نمي ماند.

اين عشق از تصعيد و تلطيف ميل جنسي پيدا مي شود.

 

اماعشق حقیقی يا عشق الهي،فيض و جذبه اي است

 از طرف معشوق مطلق كه بر دل عاشق صادق فرود مي آيد.

عاشق پروانه وار گرد جمال شمع مطلق پر و بال مي زند

وهستي مجازی خودرا به آتش غيرت اومي سوزاند. 

ممكن است عشق مجازی زمينه اي براي دريافت فيض عشق حقیقی

 فراهم سازد.وبه قول مولوي:   (قصد صورت كردو بر الله زد)

 

عشق نتيجه ي محبت حق است ومحبت صفت حق .

چون عشق به عام تعلق گيرد،آنرا ارادت گويند،وآفرينش موجودات

 نتيجه آن ارادت است.وچون به خاص تعلق گيرد،

آن را رحمت گويند.چون به اخص تعلق گيرد،

آن را نعمت گويند:واين نعمت ويژه ي انسان است.

 

 نفس من امیر علی
 
چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون


می گویند عشق یک تعهد نیست یک انتخاب است انتخابی لحظه به لحظه .

چون عشق واقعی زمانی بین دو انسان اتفاق می افتد که با هم و دست در آغوش هم به سوی یک مقصد در حرکتند . مقصصدی به نام کمال والاترین مرتبه زیبایی خوبی دانایی در یک کلام بهترین همه چیزخداوند .

فقط و فقط در این صورت است که خط زمانی زندگی دو انسان تا ابد بر هم منطبق

می شود که از نقطه و مبدا خواست برای حرکت به سمت خوبی و زیبایی مطلق آغاز شود و به مقصد نهایت خوبی و زیبایی هر لحظه ادامه یابد در این صورت در هرنقطه این خط یا هر لحظه این دو راه این دو زندگی یگانه اند که عشق همان یکی شدن برای حرکت و سلوکبه یک مقصد ارزشمند است و بالاترین لذت زندگی مگر جز حرکت به سوی کاملتر شدن است و معنای مذهب مگر جز راهی است که به سوی نهایت خوبی و زیبایی ختتم می شود.

در این صورت عشق تعهد ناگریز دو انسان برای با هم بودن نیست انسان هایی که گرچه از لحاظ فیزیکی در کنار هم زندگی می کنندولی خود واقعیتشان بی نهایت از هم دور است بلکه انتخاب آزادانه و بهترین انتخاب برای هر لحظه از زندگی است.

دلیل ناپایداری تمام عشق ها همین عدم درک مقصد مشترک یا انتخاب نادرست است که در این صورت دو خط زمانی از یک نقطه آغاز می شود چون یک مقصد ندارد تبدیل به دو خط واگرا شده و چون رفته رفته از هم دور می شوندو به جایی می رسند که آنقدر از هم دورند که هیچ تعهدی نمی تواند انها را در کنار هم نگهدارد .

این است مشکل تمام عشق هایی که برخلاف سرشت واقعی دوست داشتن لحظه ای و ناپایدارند ولی :

عشق واقعی از جنس خود زندگی است

یا زندگی واقعی از جنس عشق

و هردو از جنس خداوند ابدی و بی نهایت

و زندگی با عشق رقص دو جلوه از زندگی است

دست در دست هم بسوی خداوند .

 

 نفس من امیر علی
 
چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 12:17 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون

 

مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟

به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!

فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد

روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!

اون هیچ جوابی نداد....

حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی

از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم

تا اینكه یه روز مادرم  اومد به دیدن من

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو

وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر

سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا


اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد

یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیداردانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم

بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی

همسایه ها گفتن كه اون مرده

ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم

اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن

ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام.
منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا

ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی

به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو


برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه

با همه عشق و علاقه من به تو

مادرت

 

 نفس من امیر علی
 
چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : امیر علی جووووووووون

دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر ميدهند...
اما دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم،
فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه
امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد...

آب در عين نرمی و لطافت در مقايسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسيدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولين مانع جدی می ايستد.
اما آب... راه خود را به سمت دريا می يابد.
در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت بايد جستجو كرد.
گاهی لازم است كوتاه بيايی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست
و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت ديگر بدوز که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت
وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت

 

 نفس من امیر علی
 
سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 14:10 :: نويسنده : فهیمه
 
سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 13:7 :: نويسنده : فهیمه
دیگه اوضاع طوری شده که وقتی بهت عیدی میدن
یه جوری نگات میکنن که انگار منتظرن بقیه پولشونو پس بدی!آرام
 
****************
 
روی شیشه دوغ نوشته:
دوغِ گازدارِ کربناته تزریقی گرما ندیده همگن شده با طعم نعناع و بدون چربی…
آخه لامصب دوغه یا اورانیوم ؟؟؟
 
****************
 
بقالی ( baghali) باقالی ( baghali ) بغلی ( baghali )
تو روح اون کسی که فینگیلیش رو اختراع کرد
 
****************
.
یارو همچین میگه من تفریحی سیگار میکشم
انگار بقیه برای شکنجه و عذابشه که میکشن!
 
****************
 
من ساعت خوابم رو با آمریکا تنظیم کردم …
فقط مونده درسم رو تموم کنم،ویزا بگیرم، آیلتس قبول شم
پذیرش بگیرم، پول در بیارم و بلیت بخرمو برم …
همین
 
****************
 
میرن ۱۰۰۰متر زیر آب به ماهیه سیخ میزنن
گاز که میگیره میگن ببینید چه خطرناک و وحشیه ؟
بعد اسم برنامه رو میزارن
جستجوی هیولا …
هیولا تویی ، ول کن زبون بسته رو ! 
 
****************
تفاوت ما با نسل جدید :
آن چیست که بدون آن نمیتوان زندگی کرد اما دیده نمیشود ؟
جواب ما : هوا
جواب نسل جدید : وایرلس !
 
 
 نفس من امیر علی
 
سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 12:59 :: نويسنده : فهیمه
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه ی مرغی گذاشت عقاب با بقیه ی جوجه ها
از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد در تمام زندگیش او همان کارهایی را انجام داد که
مرغها میکردند! و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز میکرد ….
سالها گذشت و عقاب پیر میشد روزی پرنده ی با عظمتی را بالای سرش بر فراز
آسمان ابری دید! او با شکوه تمام با یک حرکت ناچیز بالهای طلاییش بر خلاف
جریان شدید باد پرواز میکرد …. عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: “این کیست؟
” همسایه اش پاسخ داد “این عقاب است – سلطان پرندگان معلق به آسمان است
و ما زمینی هستیم” عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد! زیرا فکر میکرد
مرغ است!! حیف است که ما بمیریم و هنوز مرغانه زندگی کنیم … کمی بیاندیشیم

 نفس من امیر علی
 
سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 12:55 :: نويسنده : فهیمه

در زمان های گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این كه
عكس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی كرد. بعضی از بازرگانان و
ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از كنار تخته سنگ می گذشتند؛ بسیاری هم غرزدند
كه این چه شهری است كه نظم ندارد؛ حاكم این شهر عجب مرد
بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچكس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.
نزدیك غروب، یك روستایی كه پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیك سنگ شد.
بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت
و آن را كناری قرار داد. ناگهان كیسه ای را دید كه زیر تخته سنگ قرار داده شده بود.
كیسه را باز كرد و داخل آن سكه های طلا و یك یادداشت پیدا كرد.
پادشاه در آن یادداشت نوشته بود :

هر سد و مانعی می تواند یك شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.

 نفس من امیر علی
 
سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 12:46 :: نويسنده : فهیمه

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...

هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !
با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !
مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!
هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند. طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...
چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!
هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند ...
 
 نفس من امیر علی
 
سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 12:30 :: نويسنده : فهیمه

خاطره های دهه شصتی ها - یادش بخیر - Bitrin.com

ادامه داره بیا تو ادامه مطلب بقیشو ببین

 نفس من امیر علی

ادامه مطلب ...